به مناسبت هفته دفاع مقدس حلقه های صالحین شهرستان خمینی شهر در مصلی نماز جمعه خمینی شهر قبل از  نماز جمعه گرد هم امدند وهمچنین سرهنگ مردای با همه حلقه ها دیدار کردند وهر حلقه ای اسم خود را به یک شهید نامگذاری کردند

تصویر کدام شهید بر دیوار اتاق رهبر انقلاب است

خبرگزاری فارس: حمید داودآبادی در خاطره خود می‌گوید: آقا در بین صحبت هایش فرمود: «تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.» وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم.

به گزارش گروه « حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، حمید داودآبادی نویسنده و وبلاگ نویس عرصه دفاع مقدس در جدیدترین مطلب زیبایی که در وبلاگ خود به نگارش در آورده به ذکر خاطره‌ای از دیدارش با رهبر انقلاب اشاره کرده که در زیر آن را می‌خوانید:

اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه «مسعود ده نمکی» و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت، هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور «عطاالله مهاجرانی» وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.

مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب «یاد یاران» با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت.

از شهید «سیدمجتبی هاشمی» که فرمود: «آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت.» تا شهید «عباس بابایی» که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.

شهید «محمود کاوه» که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و …

هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید «علی اشمر» – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود:«آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم.» و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.

از بقیه بگذریم.

همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.

 آقا در بین صحبت هایش فرمود:

ادامه »

بوی عطر عجیبی داشت نام عط رو که ازش می پرسیدم جواب سربالا می داد شهید که  شد توی وصیت نامه اش نوشته بود

به خدا قسم هیچ وفت به خودم عطر نزدم  هروقت خواستم معطر بشم از ته دل می گفتم

السلام علیک یاابا عبدالله الخسین (علیه السلام)

شهید حسینعلی اکبری

منبع :جزوه دفاع مقدس

آسمانی های خاکی                                                                                                                                                                                      

بر اساس زندگی سردارشهید احمدرضا ابراهیمی                                                                       

پس از دوماه ونیم حضور در منطقه وتنها گذاشتن تازه عروس،دوروزی به مرخصی امد.یک اسلحه کلت اورده بود خانه وباز وبسته کردن آن رابه فاطمه یاد می داد.

اما یک دفعه دستش روی ماشه رفت ویک گلوله از اسلحه شلیک شد وبه پای او خورد.بستری شد.

هنگامی که روی تخت بیمارستان دراز کشید بود،خواهرش بابازکردن در کمپوت،آب آن رادرون لیوان ریخت وبه دست رضا داد.وگفت:<<بیاداداش!بگیربخور ،خنک بشی>>

چشم درچشمان خواهر دوخت وبه ارامی گفت:<<ابجی!روزه ام>>

زور این گلوله به اندازه ای بود که اورافقط دوازده روز در بیمارستان وپنج روز نیز درمنزل بستری نمود.اما ان قدرها زور نداشت که بیش از این رضا را کنارخانوادهنگه دارد.دوباره کوله پشتی را بست وبا عصاءراهی جبهه شد.

شقایق عاشق

روایتهایی از زندگی سردار شهید حسن غازی

این کتاب را به همه دوستان پیشنهاد میکنم

اولش توپ گد مارا دورهم جمع کرد، ولی کم کم اخلاق خوب ورفتارهای پهلوانه باعث تداوم رفاقت گردیدکه دراین میان شهید حسن غازی نقش به سزایی داشت،

آن روزهایادم هست همه هفته سه شنبه هاحسن،بچه هارادور هم جمع می کرد وهمگی با هم می رفتیم پارک.

برای شام یاازساندویچی خیابان خواجوکتلت میگرفتیم یاوسایل آن رامی گرفتیم وخودمان درست می کردیم.دراین میان هرکس کاری را متقبل می شد ولی حسن معادل همه بچه ها کار می کرد .

در این دورهمی ها،حسن نقش دیگری هم داشت.اوباگشاده رویی مسائل روز از جمله مسائل دینی رامطرح می کردوهرکسی رابه گفتن حدیث یاروایتی تشویق می کرد.بااین کار عملا همه بچه هابه گفتن روایت ادت می کردند وهم باشنیدنآندس می گرفتند.

آن شب ها بازی های دسته جمعی استانی هم انجام می شد که تماشاچی بسیاری را دور ماجمع می کرد .هم بچه ها شاد می شذند وهم مردم

روایت منصور ابراهیم زاده