بهترین ذکر 

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم

 مارا مدافعان حرم افریدند 

با یاد دمشق غرق غم می باشم در بین همین نوحه و دم می باشم با پرچم سرخ یا اباعبدالله سرباز مدافع حرم می باشم لعنت الله علی من عاداک یا زینب


 حدیث 

حدیث موضوعی

 وصیت نامه شهدا 

مهدویت امام زمان (عج)

 جستجو 


 کد لوگو 


 کاربران آنلاین 

  • متین
  • انانه
  • فطرس

  •  آمار 

  • امروز: 13
  • دیروز: 11
  • 7 روز قبل: 54
  • 1 ماه قبل: 949
  • کل بازدیدها: 36822

  •  حبیب ما ای طبیب ما… 


     رهبری 



     یاحسین 

     
      شیشه عمر ...

    داستان آموزنده

    دراخرین روز ترم پایانی دانشگاه استاد به زحمت جعبه سنگینی راداخل کلاس آورد. وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد استادیک لیوا ن بزرگ شیشه ای ازجعبه بیرون آورد وروی میز گذاشت.سپس چند قلوه سنگ ازدرون جعبه برداشت وآنها راداخل لیوان انداخت.آنگاه از دانشجویان که به باتعجب به اونگاه می کردند ،پرسیدند:آیالیوان پرشده است؟همه گفتند بله پرشده است.

    استاد مقداری سنگ ریزه راازجعبه برداشت وآن هارا روی قلوه سنگ های داخل لیوان ریخت .بعد لیوان راکمی تکان داد تاریگ ها به درون فضاهای خالی بین قلوه سنگ ها بلغزند.سپس از دانشجویان پرسید:آیا لیوان پرشده است؟همگی پاسخ دادند :بله پرشده است.

    استاد دوباره دست درجعبه برد وچند مشتی شن را برداشت وداخل لیوان ریخت .ذرات شن به راحتی فضاهای کوچک بین قلوه سنگ هاوریگ هاراپرکردند.استادیکباردیگرازدانشجویان پرسید:آیالیوان پرشده است؟دانشجویان هم صدا جواب دادند :بله پرشده است

    استاد از داخل جعبه بطری آب برداشت وآن را درون لیوان خالی کرد.آب تمام فضاهای کوچک بین ذرات شن را هم پرکرد .این بار قبل ازاینکه استاد سوالی بکند دانشجویان با خنده فریاد زدند:بله پرشده ….بعد ازآن که خنده ها تمتم شد استاد گفت :این لیوان مانند شیشه عمر شماست وآن قلوه سنگ ها هم چیزیهای مهم زندگی شما مثل سلامتی،خانواده، فرزندان ودوستانتان هست. چیزهای که اگر هرچیزدیگری رااز دست دادید وفقط اینها برایتان باقی ماندند هنوز هم زندگی شما پراست .

    استاد نگاهی به دانشجویان انداخت وادامه داد:ریگ هاهم چیزهای دیگری هستند که در زندگی مهم اند .مثل شغل، ثروت،خانه وذرات شن هم چیزهای کوچک وبی اهمیت زندگی هستند .اگر شما ابتدا ذرات شن را داخل لیوان بریزید ،دیگر جایی برای سنگها وریگها باقی نمی ماند. این وضعیت درمورد زندگی شما هم صدق می کند.

    منبع: ماهنامه ثقلین سال اول شماره 1

     

    موضوعات: مطالب زیبا  لینک ثابت

    [سه شنبه 1395-06-23] [ 10:44:00 ب.ظ ]  



      اتفاق تلخ ...

    امروز یه اتفاق شایدکوچیک من را به اتفاق خیلی بزرگ به فکرفرو برد وبدجور ناراحتم کرد

    امروز صبح درحالی که تو اشپزخونه داشتم دستاما میشستم  دیدم مادرم امد خونه و وارد اشپزخونه شد و یه دفعه یه چیزی را گرفت جلوی صورتمیکم ترسیدم ولی تا نگاه کردم دیدم یه بچه گنجشک بود گفت کنار کوچه افتاده بود نمیتونست پرواز کنه گرفتمش ویه ظرف راآب کردم تا گذاشتم جلوش شروع کرد به خوردن البته به کمک خودم معلوم بود خیلی تشنش بود .بعد گذاشتمش زیر یه سبد وتواین فکربودم که چی بهش بدم بخوره ولی بعد از یکی دوساعت بابام که از راه رسید رفت ببینه چیه دید درحال مردن  منا صدازد گفت :چرا این اینجا گذاشتیش داره میمیره تا صدای بابام راشنیدم ازجا پریدم رفتم دیدم اره درحال مردن ویه چنددقیقه بعد مرد خیلی ناراحت شدم هی باخودم گفتم این مردنی نبود چرا این جور شد نکنه من مقصر شدم داشتم باخودم کلنجار میرفتم که این فکر به ذهنم خورد این یه گنجیشک بود و من برا نجات این کارا کردم واز مردنش چقدر ناراحت شدم

    ولی یه مشت ادم ازخدا بی خبر وبی دین در سراسر کشورهای مسلمان دارند چه به سر زنان وکودکان میارند وانگار که نه انگار دارند ادم میکشند وچه جنایتهای دارند میکنند

    خیلی دلم سوخت 

            

     

    موضوعات: مطالب زیبا, دست نوشته  لینک ثابت

    [چهارشنبه 1395-05-13] [ 03:55:00 ب.ظ ]  



      باید بیایی طلبه بشوی ...

    یکی از دانش پژوهان حوزوی نقل میکند :

    پیش از آن که به تحصیل علوم حوزوی مشغول شوم، درباره ورود خود به حوزه تردید داشتم . از یک سو ،علاقه ای سرشار وشوقی بی پایان در خودمی دیدم واز سوی دیگر، از سختیها ومشکلات گوناگون این مسیر فترسی داشتم .

    ازاین رو پس از فکر واندیشه وبعد از مشورت با افراد ، به استخاره روی اوردم .خدمت حضرت ایة الله سید محمد علی صادقی شرفیاب شدم واز ایشان تقاضای استخاره کردم. سخنم که تمام شد ف معظم له  نگاهی به بنده کردند و فرمودند :اگر برای طلبه شدن استخاره می خواهیف لازم نیست استخاره کنی ، خوب است طلبه شوی !

    برای چند لحظه در حیرت فرو رفتم ؛زیرا نیت خودرا برای انجام استخاره به ایشان نگفته بودم ، ولی آقا با یک نگاه متوجه شدند .

    ظاهر نیت خود را عوض کردم ، ولی در باطن همان نیت اول در ذهنم بود و رو به ایشان کردم و گفتم : نه خیر حاج اقا ، استخاره بفرمایید .

    وان مرد روشن بین وبصیر پس از استخاره رو به من کردند وفرمودند :استخاره خوب است ، باید بیایی طلبه بشوی !

    منبع:حدیث خوبان /حمید خلیلیان

    موضوعات: مطالب زیبا  لینک ثابت

    [سه شنبه 1395-02-07] [ 03:04:00 ق.ظ ]  



      مالت رو سفت بچسب همسایه رو دزد نکن ...

    مالت رو سفت بچسب همسایه رو دزد نکن

     

    دست خانم بدحجاب و بزک کرده اش رو گرفته بود و توی خیابون شلوغ قدم می زدند که متوجه شد یه پسر جوون داره به خانمش بد نگاه می کنه.

    غیرتی شد و رفت یقه پسره گرفت و کلی




    بهش فحش های رکیک داد و باهم درگیر شدند و صدای کشیده و موشت و لگد بود که از دعوای این دوتا بلند شده بود.

    مردم ریختن و هردوتا شون رو جدا کردن اما شوهر اون خانم بدحجاب و بزک کرده ول کن نبود و مدام فحاشی می کرد و اون پسر جوون رو تهدید می کرد.

    مالت رو سفت بچسب همسایه رو دزد نکن

    پیرمردی که اونجا بود رفت جلو و دست گذاشت روی شونه شوهر اون خانم بدحجاب و گفت : پسرم مالت رو سفت بچسب همسایه رو دزد نکن !!!

    با همون حالت عصبانی پرسید منظورت چیه پیر مرد؟ جواب داد : خودت رو یه لحظه بزار جای اون جوون و به خانمت خوب نگاه کن ببین چی می بینی؟

    مرد عصبانی رنگش قرمز شد و دیگه صدایی ازش در نیومد و با عجله دست خانمش رو گرفت و سوار تاکسی شدن و رفتند…

    منبع ـhttp://sayberi174.persianblog.ir/tag/%D8%A8%D8%AF%D8%AD%D8%AC%D8%A7%D8%A8

    موضوعات: مطالب زیبا  لینک ثابت

    [پنجشنبه 1394-11-29] [ 04:14:00 ب.ظ ]  



      فرشته ...

     

    کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید،اما من به این

    کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد:در میان تعداد بسیاری از

    فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد.

    اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن

    ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خوان دو هر روز به تو لبخند

    خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

    کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟..خداوند او را نوازش کرد و

    گفت: فرشته تو، زیباترین و شیرین‌ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و

    صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

    کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.

    کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

    کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود. خداوند

    لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.

    در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
    کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..

    خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:نام فرشته ات اهمیتی ندارد،می توانی او را مـادر صدا کنی.

    موضوعات: مطالب زیبا  لینک ثابت

    [چهارشنبه 1394-11-28] [ 07:08:00 ب.ظ ]  



    1 2