همایش فعالان مجازی

                                 
 خنده های بیاد ماندنی

بعد از زیارت حضرت معصومه به اردوگاه برگشتیم . من و سمیه و صهباء و خدیجه براهیمی (وبلاگ مدرسه حکمه سپاهان شهر)از همون روز اول همراه ما بود . اونم معطل بود فقط بخنده ،کنار هم سر یه میز نشستیم . کنار ما یه عدهای دیگه نشسته بودند که مشغول غذا دان به گربه ای که داشت اون دورو بر پرسه میزدشده بودند . بهشون گفتم بابا حیف این مرغ نیست میدید به این بی خیال !!میخواهیدیه باره یکم سس هم بزنید به مرغ وبدید بخوره!! اونا میخندید ومگفتند ای خسیس !!!!!!!!!!!!!!!
کمی اونطرف تر دختر ی بود لاغر و قند بلند که هر چی من میگفتم :فقط می خندید ازش خواستم خودشا معرفی کنه ؟فاطمه عنبریان خیلی خوش اخلاق بود من فکر کردم بچه داره وقتی دیدمش اصلا باورم نمیشد! نمیدونم چرا اون تصور ذهنیم انگار بامن قهربود اخه هرکی را دیدم برخلاف تصورم بود !!!!!!!!!!!!!!!!!
اون شب با دوستان تصمیم گرفتیم زود بخوابیم وصبح زود بیدار بشیم وبریم جمکران دلم اصلا نمیخواست برمتو اتاق اخه خیلی سوت وکور بود غو نمی پرید !!!
بله طبق شب گذشته همه خواب بودند انگار مرغ بودند من نمیدونم کی شام خوردند ورفتند خوابیدند فکر کنم اوناهم جریان غذا خوردن شب اول من براشون پیش اومده بود . به محض رسیدن تو اتاق سمیه رفت بالای تخت نمیدونم کی خوابش برد انگار صد سال بود که نخوابید بود بیچاره چنان خوابی رفت از هوش رفته بود.منم که اصلا دوست نداشتم بخوابم شب اخری بود که تو اردوگاه بودیم دلم میخواست با تمام بچه ها تاصبح بیدار بمونیم بخاطره همین رفتم پیش صهباء اون فهمید که من نمیخوام بخوابم گرم صحبت بودیم که فاطمه مومنی اومد تواتاق و گفت: معصومه ورمزیار اومده !!من که منتظراومدنش بودم گوشیما اوردم بیرون خودما مخفی کردم .زنگش زدم بدونه اینکه توجه بشه رفتم جلو پیش خانم( وخدایی که درهمین نزدیکی است) نشسته بود اون هم ما ندبد رفتم از پشت چشمای معصومه را گرفتم وای !!باورم نمی شد معصومه باشه!!من صدای معصومه را شنیده بودم وفکر میکردم یه ادم لاغر وقد بلند ای بابا چی فکرمیکردم چی شد !!1برا چند دقیقه مات ومبهوت فقط به معصومه نگاه میکردم.! اونم میخندید. معصومه وخانم رقیه رحیمی تازه اومده بودند اردوگاه من ومعصومه رفتیم پیش خانم رقیه رحیمی خیلی دوست داشتم ببینمش وبلاگ خانم رحیمی از بهترین ها ست. وعلت اینکه چراوبلاگشون اینقدر بازدید کننده داره رابپرسم.؟!

ادامه »

موضوعات: دست نوشته  لینک ثابت