بهترین ذکر 

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم

 مارا مدافعان حرم افریدند 

با یاد دمشق غرق غم می باشم در بین همین نوحه و دم می باشم با پرچم سرخ یا اباعبدالله سرباز مدافع حرم می باشم لعنت الله علی من عاداک یا زینب


 حدیث 

حدیث موضوعی

 وصیت نامه شهدا 

مهدویت امام زمان (عج)

 جستجو 


 کد لوگو 


 کاربران آنلاین 

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ

  •  آمار 

  • امروز: 3
  • دیروز: 11
  • 7 روز قبل: 54
  • 1 ماه قبل: 949
  • کل بازدیدها: 36822

  •  حبیب ما ای طبیب ما… 


     رهبری 



     یاحسین 

     
      اولین همایش فعالان فضای مجازی ...

    هدیه 

    هدیه های مجازی

    بعد از شام یکی یه چای ریخیتم ورفتیم روی تخت های که بیرون بود نشستیم . خبری نبود رو اوردیم به اتاق اونجاهم خبری نبود سکوت فراگیر شده بود تو سالن چهارتا اتاق بود فضولیم گل کردکه سرک بکشم اتاق اولی درش باز بود ولی یه نفر با کتابی که دستش بود خوابش برده بود اتاقای بعدی هم در بسته بود برگشتم. روبروی همون اتاق اولی دوتا تخت خالی بود تخت ها دوطبقه بود. سمیه یه نگاهی به من کرد گفت :تو میری بالا یامن؟

    یه نگاهی بهش کردم!فهمید، خندید وگفت:معلومه میترسی اون سریع رفت بالا منم مشغول پهن کردن ملافه روی تخت شدم یه لحظه به سرم زد برم پیشه سمیه لب تخت بشینم وباهاش حرف بزنم مثل شیر رفتم بالا ولی چشمتون روز بد نبینه !میخواستم بیام پایین حالا چیکار کنم ؟ سمیه گفت از پله ها بیا پایین دختر! خوب اگه میتونستم میومدم هی اینور انور شدم و خنده سمیه را امان نمیدادو فکر میکرد شوخی میکنم هی میگفت :بپرمن از پله نمیتونم اونوقت بپرم!چشمم خورد به صندلی کنار اب سرد کن گوشه سالن ازش خواستم صندلی را برام بیاره هر جوربود با سختی اومدم پایین و چسبیدم به تخت پایین وگفتم:جا من خوب خوبه اون بالا  ماله خودت نخواستیم. روتخت دراز کشیده بودم وتو فکر بچه ها بودم که قرار فردا بببینمشون ،یه دفعه صدای یکی اومد که اجازه ورود خواست ،من پریدم بالا رفتم دم در سلام کردم  چه خانمی خوش برخوردی تک وتوکی بچه ها از اتاقاشون اومدند بیرون من اون خانم را تعارف کردم که بشینند روی تختی که من بودم وخودم نشستم روبروش ، از بچه ها خواست که خودشونا معرفی کنند از اونجا با بعضی هاشون اشنا شدم تو همون حین دیدم از اتاق روبروی یکی لنگون لنگون دار میاد بیرون یه کتابی هم دستش بود نشستند روی تختی که کنار اتاقشون بود ،همون خانم ازشون پرسیدندچی شده؟با اون لهجه قشنگ اصفهانیش جواب دادپیچ خورده، و قرار بودنیام.

    وخودشو معرفی کرد صهباءبه قول خودش (صهبای گچی) بچه ها یکی یکی خوشونا معرفی کردند اکثرا بچه های اصفهان بودند. نوبت من شد شروع کردم به ادرس دادن شکل پروفایلما بگم چند لحظه فکر کرد فوری شناختم معلوم بود هوشه خوبی داره

    نوبت خودشون بودکه خودشامعرفی کنه ادرس داد،از بچه های خوزستانم، خیلی اشنا به نظرم زد ولی نتونستم بگم خودشون گفتند :وخدایی که درهمین نزدیکی است اسم پروفایلشون بود گفتم استاد شمایید !چقدر ما باهم چت کردیم .بعد از چند دقیقه صحبت اتاق را ترک کردند.ما چند نفرمیخواستیم صحبت کنیم ولی بخاطر بچه ها اومدیم بیرون از همون جا بود که با صهباءاشنا شدم خوش اخلاق و خوش برخورد لنگون لنگون اومد بیرون  گرم صحبت بودیم چشمم خورد به در ورودی چند نفری تازه رسیدن اومدند

    ادامه »

    موضوعات: مناسبت ها, دست نوشته  لینک ثابت

    [یکشنبه 1395-07-11] [ 11:56:00 ب.ظ ]  



      دوستان مجازی ...

                   همایش فضای مجازیاولین همایش فضای مجازی

    من نمی­دونم با خودش چی فکر کرده بود . انگار راننده بچه بود نگهش دارم تا اون برسه !

    راننده  گفت : من نمی­تونم صبر کنم ، هر چی می­گفتم : تو راهه داره میاد ، فایده ای نداشت . دیگه شده بود مثل برج زهر مار ! 

    وای منا بگو چیکار کنم ؟ دیگه مجبور شدم سوار بشم . مامان بیچارۀ من ، حال و روزش دیدنی بود . تو اون موقع چی زیر لب می­گفت ، نمی­دونم ؛ ولی استرس از چشاش پیدا بود .

     شاید باخودش می­گفت : دخترم تنها شد . تو همین حین ، دیدم شروع کرد به دویدن طرف در ورودی ترمینال که شاید سمیه رو ببیند ، اما نه ،  اثری ازش نبود .

     اتوبوس از در خروجی اومد بیرون . گوشیم صداش دراومد .  سمیه بود ، گفت : کجایید ؟ من دم درم . کارا خدا بود . رسید وسوار شد . البته با غرغرایی که قبلش راننده داشتد . .  .

     از اونجا با سمیه ( شهیده ) آشنا شدم . حدود ساعت  5:30 رسیدیم قم وتصمیم گرفتیم اول به زیارت خانم کریمۀ اهل بیت ( سلام الله علیها ) بریم .

     وارد حرم شدیم . چه صفایی داشت . هرکی با یه ذکری وارد می شد . همه جا امن وامان بود . آرامش خاصی به سراغم اومد . از اون دغدغه ها و نگرانی ها دیگه خبری نبود . حتی نگرانی مامانم رو هم فراموش کردم ، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده بود . رفتم یه گوشۀ حرم نشستم .  همه چی فراموشم شد . حتی رسیدن به اردوگاه !

    ادامه »

    موضوعات: خبرها, دست نوشته  لینک ثابت

    [جمعه 1395-07-09] [ 09:31:00 ب.ظ ]  



      ماهی ها بدون صدا می میرند ...

    راز بسته بودن دست شهدای غواص

    ماهی ها بی صدا می میرند

    یکی از غواصان و تخریب‌چیان لشکر 10 سیدالشهدا (ع) جزئیات دیگری از چگونگی شهادت و دلیل بستن دست 175 غواص شهید عملیات کربلای 4 را بازگو کرد.

    به گزارش شهدای ایران،جعفری از رزمندگان دوران دفاع‌مقدس که دوره‌های ویژه‌ای در زمان جنگ دیده است توضیح داد: من از عملیات خیبر به بعد آموزش‌های نظامی خاصی را گذراندم تا همراه رزمندگان دیگر بتوانیم در شرایط مختلف آبی، خاکی، دشت و کویر با دشمن مقابله کنیم. در اصطلاح به کسانی که این دوره را گذرانده بودند «مردان قورباغه‌ای» می‌گفتند. در دوران جنگ هنگامی که قرار شد نخستین عملیات «آب‌پایه»(اجرای عملیات در آب) با اجرای والفجر 8 (فتح فاو) انجام شود سه محور عملیاتی شلمچه، ام‌الرصاص و فاو شناسایی و انتخاب شدند که در نهایت عملیات اصلی در منطقه فاو انجام شد.

    ادامه »

    موضوعات: مناسبت ها, دفاع مقدس  لینک ثابت

    [یکشنبه 1395-07-04] [ 01:47:00 ب.ظ ]  



      میقات صالحین ...

    به مناسبت هفته دفاع مقدس حلقه های صالحین شهرستان خمینی شهر در مصلی نماز جمعه خمینی شهر قبل از  نماز جمعه گرد هم امدند وهمچنین سرهنگ مردای با همه حلقه ها دیدار کردند وهر حلقه ای اسم خود را به یک شهید نامگذاری کردند

     

                                                    میقات صالحین  

     

    حلقه صالحین خمینی شهر                                                حلقه های صالحین خمینی شهر

    موضوعات: خبرها, مناسبت ها, دفاع مقدس  لینک ثابت

    [جمعه 1395-07-02] [ 02:58:00 ب.ظ ]  



      تصویر کدام شهید بر دیوار اتاق رهبر انقلاب است ...

    تصویر کدام شهید بر دیوار اتاق رهبر انقلاب است

    خبرگزاری فارس: حمید داودآبادی در خاطره خود می‌گوید: آقا در بین صحبت هایش فرمود: «تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.» وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم.

    به گزارش گروه « حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، حمید داودآبادی نویسنده و وبلاگ نویس عرصه دفاع مقدس در جدیدترین مطلب زیبایی که در وبلاگ خود به نگارش در آورده به ذکر خاطره‌ای از دیدارش با رهبر انقلاب اشاره کرده که در زیر آن را می‌خوانید:

    اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه «مسعود ده نمکی» و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت، هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور «عطاالله مهاجرانی» وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.

    مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب «یاد یاران» با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت.

    از شهید «سیدمجتبی هاشمی» که فرمود: «آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت.» تا شهید «عباس بابایی» که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.

    شهید «محمود کاوه» که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و …

    هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید «علی اشمر» – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود:«آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم.» و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.

    از بقیه بگذریم.

    همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.

     آقا در بین صحبت هایش فرمود:

    ادامه »

    موضوعات: مناسبت ها, دفاع مقدس  لینک ثابت

    [پنجشنبه 1395-07-01] [ 08:46:00 ب.ظ ]